پسرهای بلوچی در کودکی به مکتب می‌روند تا خواندن قرآن را یاد بگیرند. به ۱۳ سالگی که می‌رسند موتورسواری و رانندگی را یاد می‌گیرند، چون کمی که بزرگتر شوند، باید به جاده بزنند و تا لب مرز سوخت ببرند. تقریبا شغل همه جوانان و مردان این منطقه - به ویژه سراوان و روستاهای اطراف - قاچاق سوخت است و کار دیگری هم ندارند.

با خشکسالی منطقه، رَمق کشاورزی دیگر برای کسی نمانده. کسانی که نخلستان دارند، از بی‌آبی و خشک شدن نخل‌ها شکایت می‌کنند. گاهی ریش‌سپیدان، هنرِ حصیربافی را هم به پسران یاد می‌دهند، اما نسل جدید علاقه چندانی به یادگیری نشان نمی‌دهد. بی‌آبی باعث شده تا درختان "داز" که مهمترین مواد اولیه حصیربافی است نیز خشک شوند. گرچه در بیابان تا چشم کار می‌کند از این درخت دیده می‌شود، اما حصیربافان می‌گویند این‌ها خشک شده‌اند و به محض اینکه یک گره می‌خورند، پاره می‌شوند.   

پسرهای بلوچی، موسیقی را هم از همان بچگی یاد می‌گیرند و سازهای بلوچی در بیشتر خانه‌ها، جای خودشان را دارند. استعدادهای زیادی در بلوچستان وجود دارد، اما کمتر فرد یا جایی در روستاها پیدا می‌شود تا استعداد این کودکان را پرورش دهد.  

جواد سیدزاده، آخرین بچه یک خانواده ۹ نفره است. مامای سنتی، او و چهار برادر و دو خواهرش را در خانه به دنیا آورده، اما فقط جواد دچار معلولیت شده و به سختی دست و پاهایش را حرکت می‌دهد.  

داییِ جواد که با او رابطه خوبی دارد، می‌گوید: او وقتی به دنیا آمد سالم بود اما در بچگی تب و تشنج کرد و چون امکانات نداشتیم، به این روز افتاد.     

جواد سیدزاده

جواد ۱۲ سال دارد و سه سال است آواز می‌خواند. اعضای خانواده او موسیقی عرفانی را خوب می‌دانند و سازهای بلوچی را اجرا می‌کنند. یکی از برادرانش دُهُلک می‌زند. جواد خواندن را از دایی‌اش یاد گرفته و همراه گروه موسیقی پیرآباد همخوانی می‌کند. جواد هم آرزو دارد زمانی بتواند دُهُلک بزند.

او در روستای پیرآباد زندگی می‌کند و با کودکان دیگر به مدرسه روستا می‌رود. در کلاس چهارم حاضر می‌شود، اما نمی‌تواند بخواند و بنویسد. پیرآباد در ۱۰ کیلومتری روستای کلپورگان در سیستان و بلوچستان است، ۳۶ خانوار دارد و به شدت با مشکل کم‌آبی و خشکسالی مواجه است.

داییِ جواد می‌گوید: سراوان، مدرسه‌ای برای معلولان دارد اما چون رفت و آمد دشوار است، کسی نمی‌تواند هر روز او را ببرد و بیاورد. معلم سال قبل جواد برای او خیلی وقت می‌گذاشت، اما معلم امسالش می‌گوید: «او معلول است، برای چه باید دو ساعت برایش وقت بگذارم؟» در حالی که جواد خیلی باهوش است. خدا را چه دیدی، شاید کاره‌ای شد.

یوسف شکل زهی

یوسف شَکِل‌زهی ۹ ساله است و در ایرانشهر زندگی می‌کند. او معلول ذهنی است و ساز مخصوصی دارد. پدربزرگش نوازنده برجسته قیچک است و هربار که شروع به نواختن می‌کند، یوسف نیز ساز مخصوص خودش یعنی یک بطری آب معدنی و یک تکه چوب به شکل آرشه دستش می‌گیرد و شروع به نواختن می‌کند.

یوسف بدن نرمی دارد و بدون آنکه باشگاه ورزشی برود یا تمرینی داشته باشد، می‌تواند برخی از حرکات ژیمناستیک را به راحتی انجام دهد.

او حاصل سومین ازدواج پدرش و بزرگترین فرزند خانواده است و به مدرسه بهزیستی می‌رود.

شریف شکل زهی

شریف شکل زهی ۱۲ ساله، کلاس پنجم است و مدرسه را دوست ندارد. چند ماهی می‌شود شروع به نواختن دُهُلک، قیچک و تنبورک کرده. او پسرعمه یوسف است و با قیچکی که از پدر بزرگش هدیه گرفته، می‌نوازد.

چند سال پیش، شریف دستش بین در گیر می‌کند و یکی از بندهای انگشتش قطع می‌شود. وقتی او را به درمانگاه می‌برند، پزشک مربوطه بند انگشتش را با چسب می‌چسباند و می‌گوید خودش جوش می‌خورد! خانواده شریف بعد از چند روز متوجه بوی بدی می‌شوند، پانسمان دستش را باز می‌کنند و می‌بینند بند انگشت او نه تنها جوش نخورده بلکه فاسد شده است.  

عرفان تلاک

عرفان تلاک ۸ ساله و ساکن ایرانشهر است. او نیز کلاس دوم است و خوب دُهُلک می‌زند و تازگی هم در حال یادگیری نواختن تنبورک است.

اَسیب

اَسیب نیز ۱۲ سال دارد و کلاس دوم است. چون شناسنامه ندارد، نتوانسته مثل بچه‌های دیگر به مدرسه برود. مادر او همسر سوم پدرش بوده و بعد از فوت پدر، همسران دیگر اجازه گرفتن شناسنامه را به آنها نداده‌اند. اَسیب می‌گوید اسمش به معنای درخت سیب است.