بررسی تحلیلی و خاستگاه شناختی یک آیین نمایشی کهن در گیلان
عروس گلی
تابناک/ شهیار ضیائی: سابقه آیین نمایش «عروس گلی» در گیلان و ایران به روشنی نشان میدهد که در طول تاریخ این سرزمین، فرهنگ و هنر و آیین ریشه کهن دارد و مقاله حاضر سعی به بررسی تحلیلی و خاستگاه شناختی آیین نمایش «عروس گلی» در گیلان و نیز پرداخت به گویش و چگونگی به وجود آمدن آن و دلیل وجود داشتن این آئین در گیلان و اینکه چرا این آئین امروزه به نسبت گذشته به باد فراموشی سپرده شده، را دارد.
این مراسم نزدیک به عید نوروز در خطه گیلان برگزار میشود و نمادی از رفتن سرما و زمستان و بدی و پدیدار شدن فصل نو و زایش و تولد که عروسی است، میباشد. روش تحقیق در این مقاله توصیفی- تاریخی- تحلیلی بوده است.
کلید واژه: عروس گلی ـ پیر بابو ـ کوسه ـ غول ـ ناز خانم ـ مراسم آئین سنتی عروس گلی ـ آئین نمایشهای گیلان. در ایران زمین از دور تاکنون سنت ازدواج سنت حسنهای بوده و بعد از ورود اسلام به ایران و تاکید بر اجرای این سنت نیک، ایرانیان پیشرو بودند. عروسی و ازدواج نماد باروری ـ نوزایی و نماد سرسبزی و زایش است و در این کشور نیز در هر شهر و قریه و استان، ازدواجها و عروسیها هرکدام با سنتی خاص انجام و نیز محترم شمرده میشد. در خطه گیلان و شمال سرسبز این مرز و بوم نیز مردم به نسبت باور خود برای راندن سرما و زمستان و زایش سرسبزی و فصل و سال نو مراسمی به نام عروس گلی را انجام میدادند که در این مقاله سعی شده توضیح کامل از روند اجرا و چگونگی این مراسم مکتوب گردد.
این نمایش توسط بازیگران دورهگرد در گیلان اجرا میشود. در عروس گلی غولی با کلاهی از کلش برنج و با زنگولههای کوچکی در دست با پیرابو یا پیربابو که مردی پیر است اما یک مرد جوان بیریش نقش او را بازی میکند بر سر
بدست آوردن قلب نازخانم دختری که چون عروس لباس پوشیده و پسری نقش آن را بازی میکند، مبارزه میکند پیروزی غول بر پیرابو نماد پیروزی جوانی بر عصر قدیم و سال نو بر سال قدیم است. اولین بار در سال 1884 به صورت رسمی یک گروه نمایشی از ارمنستان به رشت آمدند و اجرای این نمایش را انجام دادند.
>آیین نمایشی عروسه گولی
در آغاز زندگی بشری، انسان با وحشت از نیروهای ناشناختهی طبیعی به دنبال مامن و پناهگاهی بود تا بر ترس خویشتن فایق آید. پس به خدایان رویکرد و غم و شادی، شکست و پیروزی و امید و آرزویش را با راز و رمز و کنایه و استعاره به آنان گفت. برای آنچه داشت ثناگو و شکرگزار خدایان بود. همهچیز را از برکت وجود خدایان میدانست. به هنگام سختیها و مشکلات، خدایان را برای چارهاندیشی به کمک میطلبید و از آنان میخواست تا آمال و آرزوهایش را اجابت کنند.رازها و رمزها، استعارهها و تمثیلها، همه و همه نوعی پل ارتباطی بین انسان و خدایان بود. انسان از اینها در آیینهای مختلف استفاده میکرد و خویشتن را از تنهایی میرهانید و با قرار گرفتن در کنار خدایان و قهرمانان اسطورهای و یکی شدن با آنها، احساس امنیت میکرد.
انسان عصر کهن با بازسازی و تکرار بعضی از اعمال اسطورهای خدایان در آغاز خلقت یا اعمال قهرمانان در آغاز شکلگیری قوم و قبیله، خود را با خدایان و قهرمانان افسانهای یگانه میساخت و به اصل و منشا خویشتن باز میگشت. در این موارد به طور معمول، نمایشهای آیینی و مذهبی برگزار میشد (بهار: ص 209).
عروسه گولی یکی از مراسم نمایش پیشنوروزی است. عروسه گولی به فارسی همان عروس گل است. شاید این ترکیب کنایه از طبیعت زیبای بهاری باشد. سالهاست که این آیین نمایشی شاد به لحاظ توسعه و نفوذ رسانههای جمعی و نبود همآهنگی عناصر و اجزای نمایش با فرهنگ روز، حتی در دورترین آبادیها هم اجرا نمیشود.
زمان برگزاری نمایش عروسهگولی در روستاها، مختلف بود. این نمایش به طور تقریبی بین یک هفته تا بیست و پنج روز و گاه نزدیک به یک ماه طول میکشید و حدود نیمه دوم اسفندماه شروع میشد. گروه نمایش، پس از غروب آفتاب از خانهای به خانهی دیگر میرفتند و در حیاط و فضای بازِ جلوی خانه، برنامهی خود را اجرا میکردند و درواقع، گروه نمایشی، سیار و اجرای آن میدانی بود. این نمایش را در شرق گیلان همانند غرب مازندران پیر بابو (پیر بابا) و در غرب گیلان عروسه گولی مینامند. شخصیتهای اصلی این مراسم نمایشی را چهار نفر تشکیل میداد. افراد گروه بین پنج یا شش تا چهارده نفر بود. در شرق گیلان یکی از نقشها پیر بابو است، ولی در غرب گیلان به جای او کوسه وجود دارد که در اشعار عروسه گولی او را پیرمرد مینامند. افراد یک گروه بزرگ که در نمایش عروسه گولی حضور داشتند، عبارت بودند از:
- سرخوان؛ خوانندهی شعر که راوی و کارگردان نمایش بود.
- ساززَن؛ نوازندهی سُرنا بود.
- واگیرکونان؛ همسرایان شعر عروسه گولی بودند که بندهایی از شعر را تکرار میکردند. همسرایان اغلب تماشاگرانی بودند که به دنبال گروه حرکت میکردند و همواره به تعدادشان افزوده میشد.
- کترازَنان؛ چند نفری که هماهنگ با ساز و آواز، دو کفگیر چوبی یا دو قطعهی چوب را برهم میکوبیدند و گاه وظیفهی واگیرکونان را هم انجام میدادند.
- غول؛ موجودی افسانهای، تناور و درشتپیکر است که به باور مردم گیلان در غارها و بیابانها زندگی میکند. غول موجودی سادهلوح است که گاه اسیر انسان میشود و از او در کارهای کشاورزی بیگاری میکشند. برای اجرای این نقش، چهرهی جوان تنومندی را با پودر زغال یا دوده سیاه میکردند، کلاه مقوایی یا کاغذی عجیب و غریبی بر سرش میگذاشتند. در بعضی از آبادیها و روستاها نیز دو شاخ گاو بر سرش و ریشِ انبوهِ سیاهی بر چهرهاش میبستند. چند جارو به عنوان دُم بر پشت شلوارش و دستههای بزرگ ساقهی خشک شدهی شالی (کولوش) بر پشت و شکم و سینهی او و چندین زنگ بزرگ آفتابهای و زنگوله بر کمر، پا و لباسش میآویختند و او را به شکل و هیات وحشتناکی درمیآوردند. بعضی از گروهها غول را سادهتر میآراستند.
- پیر بابو؛ همان بابای پیر در زبان فارسی است. لباسی کهنه و مندرس بر تن داشت و ریش سفیدی از پوست بز یا دُم اسب. گاه صورت او را نیز سیاه میکردند و بر سرش کلاه قیفی مقوایی میگذاشتند و مانند غول با کولوش، زنگ آفتابهای و زنگوله او را میآراستند. در بعضی از نمایشها، چماقی نیز در دست میگرفت و با آن از عروس مواظبت میکرد.
کوسه؛ در اغلب مناطق غرب، مرکز و شمال گیلان به جای پیر بابو از شخصیتی به نام کوسه استفاده میشد. کوسه به شخصی میگویند که موی اندکی بر صورت دارد و به این دلیل زشت و بیریخت است. شاید علت حضور نقش کوسه – که نماد بارانخواهی است – سکونت و نفوذ فرهنگی برخی نژادهای دیگر در گیلان باشد.
- نازخانَم؛ همان عروسه گولی است. از تنپوش و آرایش محلی استفاده میکرد. دو دستمال و زنگهایی در دست میگرفت که به هنگام انجام حرکات موزون برای افشاندن و نواختن به کار میبرد. گاه نازخانم سوزنی را برای متواری کردن افراد مزاحم در دست میگرفت و گاهی هم با آن حالتی از دوخت و دوز را به نمایش میگذاشت.
- در این نمایش خانم دیگری هم بود که در روایت نمایشی بعضی از روستاها، ینگه و مراقب نازخانم بود و در بعضی از روستاها، مانند نازخانم عروس بود. در برنامههایی که عروس بود، لباس و آرایشی شبیه به نازخانم داشت، در نمایشی که ینگه بود، با لباس و آرایشی متفاوت با نازخانم به صحنهی بازی میآمد. دو نقش نازخانم و همراهش را دو پسر جوان یا نوجوان بازی میکردند.
- محافظ عروس؛ در برخی از روستاهای گیلان، در نمایش عروسه گولی مرد جوانی با پوشش و لباس محلی و چوب یا چماقی در دست از عروس محافظت میکرد.
- کول بارکش (کول وارکش یا کیسهکش)؛ یک یا دو نفر کیسهای بر پشت میگرفتند و همهجا گروه را همراهی میکردند. پس از پایان نمایش، کولبارکش تخممرغ، برنج، گندم، عدس و سایر مواد غذایی و هدایایی را که خانْخا (صاحبخانه) میداد، درون کیسهاش میگذاشت و به دنبال گروه از خانهای به خانهی دیگر حرکت میکرد. در بعضی از آبادیها و روستاها، گروه نمایشی تاکید زیادی داشتند که از خانهها تخممرغ بگیرند و حتی قبل از اجرای برنامه از صاحبخانه درباره وجود تخممرغ میپرسیدند و اگر پاسخ منفی بود، آن خانه را ترک میکردند و به خانهی دیگر میرفتند.
نمایش عروسه گولی در سراسر گیلان به جز تعداد بازیگران و جابهجایی بعضی از شخصیتها و نقشهای آنان، تفاوت چندانی با هم نداشت و همه این نمایشها دارای منشا و کارکردهای واحد و یکسانی بودند.
در این آیین نمایشی، نازخانم نقش کلیدی و محوری دارد. خلاصهی این نمایش، مبارزه غول و پیر بابو یا غول و کوسه، برای به دست آوردن عروس (نازخانم) است. در بعضی اجراها، غول و در برخی دیگر پیر بابو یا کوسه، پیروز میدان است. گاه نیز مبارزه بدون نتیجهی قطعی پایان مییابد. در روستای جوپشتِ لشتنشا، غول عاشق نازخانم و کوسه رقیب اوست. این دو برای هم مدتی رجز و کُرکُری میخوانند و نازخانم آنان را به مبارزهی کَشتی دعوت میکند تا با برنده و پیروز میدان، نامزد شود. این دو شرایطی برای مبارزه میگذارند و هربار یکی از آن دو طفره میرود. سرانجام کوسه فرار را برقرار ترجیح میدهد و غول با خوشحالی فریاد شادمانه سر میدهد و میگوید: نازخانم مال من است. مردم سیاهکل درباره این آیین، افسانهای دارند: در جنگلی، مردی به نام پیربابو زندگی میکرد و هر روز دامهایش را در اطراف جنگل به چرا میبُرد. در سالی، بیست روز مانده به عید نوروز، غولی از غار خود بیرون آمد و به تماشای کلبه چوبی پیربابو ایستاد و چشمش به عروس گولی افتاد. غول بیمعطلی پیش رفت و عروس را کول کرد و به غار برد. پیر بابو هنگامی متوجه عروس گولی شد که غول گریخته بود. از آن زمان رقابت عشقی بین این دو آغاز شد و به همین علت در این مراسم پیربابو دقیقهای از عروس غافل نمیشود و مرتب دور عروس پرسه میزند. در زیکسارِ صومعهسرا، غول از میدان بیرون میرفت، یک کندهی هیزم پیدا میکرد و به نشانهی نیرومندی، آن را به کول میکشید و در کنار کوسه بر زمین میانداخت. کوسه در این فرصت نازخانم را میگرفت، فرار میکرد و او را در گوشهای پنهان میساخت. غول از پیدا کردن عروس عاجز میماند و از شدت غم و اندوه بیهوش میشد و عروس رقصکنان از مخفیگاه بیرون میآمد و شلیته را به صروت او میمالید. غول از بوی آن به هوش میآمد و عروس دوباره خود را پنهان میکرد. غول از استاد نوازندهی سرنا که هدایت کننده گروه بود، سراغ نازخانم را میگرفت. استاد میگفت: اگر از صاحبخانه (خانخا) مژدگانی بگیری، من نازخانم تو را پیدا میکنم. صاحبخانه مقداری برنج و چند تا تخممرغ و مبلغی پول به غول میداد و او هم آنانها را برای استاد میبرد و عروس را تحویل میگرفت. در زیکسار اگر دو گروه نمایش در بین راه با هم برخورد میکردند، پس از گلاویز شدن، دسته قویتر همهی وسایلِ کولبارچی دستهی ضعیف را میگرفت، مگر اینکه کولبارچی دستهی ضعیف، فرار میکرد.
در روستای رودپیشِ فومن برخلاف روستای کمسارِ شفت، غول پیروز میدان مبارزه بود و هیچکسی حریف او نمیشد. در رودپیش پس از اینکه غول، پیرمرد را بر زمین میزد، نازخانم و همراهش با گوشههای دامنشان، با آهنگی موزون، او را باد میزدند
در روایتِ عروسه گولی روستای کمسار، پیرمرد دو زن دارد که نامشان نازخانم و گردخانم است.
از نظر تاریخی و جامعهشناختی، غولِ قدرتمند و سادهلوح، پیر بابوی باتجربه، کوسه – به باور مردم – حیلهگر و زیرک، نازخانمِ – به باور مردانه – عشوهگر و فتنهانگیز و خانهدار و کُشتی بین غول و پیر بابو یا غول و کوسه، که مبارزهی
قدرت و تجربه یا قدرت و زیرکی برای به دست آوردن نازخانم – عروس – است، همه بازتاب شخصیتها و مناسبات اجتماعی جامعهای بود که این نمایش در آن برگزار میشد و به این ترتیب مخاطبان، خود را با گروه نمایشی یگانه میدیدند و در آن، جامعه و زندگیشان را به تماشا مینشستند.زبانِ محاورهای و منظور نمایش، بسیار ساده و ابتدایی است. استفاده از عبارتها و ترکیب واژههای غیرمتعارف، توصیفهای اغراقآمیز، طنز و هجو بیپرده و بیپروا و بهکارگیری واژههای دور از عرف که فقط در چنین روزها و آیینهایی مجاز و مقبول بود، بدون آنکه کسی رنجیده خاطر شود، همراه با حرکات موزون و ساز و آواز و حرکتهای غیرمعمولِ دست و پا و صورت بازیگران، سبب خنداندن و شادی مردم میشد.
سادات اِشکوری دربارهی ارتباط این آیین با بهار و طبیعت نوشته است که با توجه به شعر نمایش، عروسِ گل و زیبا، نماد طراوت و نوشدگی طبیعت و بهار؛ پیربابو، نشانی از تجربه و دانایی و غول، مظهر سختی و مشکلات است. وی سپس این پرسش را طرح کرده است که آیا چهرهی سیاه غول، با ضربالمثل «زمستان رفت و روسیاهی برای زغال ماند» ارتباطی ندارد؟
پیربابو سال کهنه است که از تجربهی آن میتوان در سال نو بهره جست؛ غول، زمستانِ سختِ سالِ کهنه و مشکلات آن، و عروس، طبیعت زیبا در بهار است که دستافشان و پایکوبان به استقبالش میروند و مقدمش را گرامی میدارند.این آیین نمایشی چه از نظر شیوهی روایت و چه از لحاظ شکل و فرم، مانند مراسم کوسا و گلین یا کوسه و چوپان روستاهای اردبیل، آذربایجان، زنجان، کردستان و کرمانشاهان و حتی کوسه ناقالدی در روستاهای استان مرکزی است.در همین نوشته میخوانیم که کوسهگردانیهای چوپانی که هویت برکتخواهی برای رمه دارند، به لحاظِ ساختِ نمایشی، بازمانده آیینهای کهنِ ایرانِ (سومری) مرگ و باز زنده شدنِ گیاهی است که در تداخل با آیینهای کهنِ بارانخواهی، نام کوسه را از آنها گرفتهاند. دیگر اینکه شاید گَشنیز جلوه دیگری از ایزدبانوی آب و برخاسته از فرهنگ بومی ایران است (همان: ص 207).
باورهای مردم دربارهی کوسه گواه بر آمیختگی چند اسطوره و کارکرد در مراسم کوسا است. مردم روستای کیوی خلخال، بر این باورند که آمدن کوسه، تمام اندوه و رنج را از خانه بیرون میکند و در سال نو شادی و خوشحالی به ارمغان میآورد و قحطی و خشکسالی را از بین میبرد.
اهالی شناطِ ابهر بر این اعتقادند که با اجرای مراسم کوسه، درد و بلا از خانه میرود و شادی و صفا میآید (همان: ص 105).
در غرب گیلان، کوسه جای پیربابو؛ رقیب عشقی غول را میگیرد. شاید علت حضور نقش کوسه که نماد بارانخواهی در گیلان است، رفت و آمد، سکونت و نفوذ فرهنگی مردم ترک در مناطق شمالی، غربی و مرکزی گیلان باشد.
عروسه گولی آمیزهای از چند اسطوره است که مردم برای آن خویشکاریهای به هم پیوستهای قایل بودند. به باور مردم روستاهای گیلان، این آیین نمایشی، پرشگون و مبارک بود. با برگزاری این آیین نمایشی به نیت سلامتی، بهروزی، بارآوری محصولات دامی و کشاورزی و نابودی همهی مشکلات و گرفتاریها به استقبال عیدنوروز باستانی میرفتند. در نمایش عروسه گولی مبارزهی غولی و پیربابو یا غول و کوسه شاید نماد و یادگاری از مبارزهی ایزد بارانآور و اهریمن خشکسالی است و نازخانمِ عروسه گولی هم به گمانی میتواند جلوهای دیگر از ایزدبانوی آب یا الههی باروری باشد.
در بخشهایی از اشعار عروسه گولی را که در سالهای 1350 تا 1355 در روستاهای اطراف شهرستان فومن خوانده میشد، آمده است:
عروس گل آوردیم
جان و دل آوردیم
عروس گل همین است
ببین چقدر نازنین است آقا سلامٌ علیکم
به حیاط [خانهی] تو آمدم
سگات مرا [گاز] میگیرد
با چوب میزنمش، میمیرد
غول را ببین، غول را
کمر به پایین گِل [آلوده] است
این غول بیابانی
تو در جنگل فراوانی
تو به خرس و گراز شبیه هستی
ای پیرمرد دانا به ریشات شانه بزن
در فصل زمستان
نازخانم تو هم بیا
... خانم تو هم بیا
برایت شلیتهای سیاه میخرم
هنگامِ عروسی توست
سیاهچشم و بلندبالا
النگوی کبود در بازوی توست
من از حال تو خبر ندارم
احیا دختر نیزن داغ بر دلم نهادهای
در پایان هر بند از شعر، همسرایانِ گروهِ «عروسه گولی» میخواندند:
نوروز مبارک باشد
سال نو مبارک
این اشعار در پیشخان فومن (1353) به صورت نیمه بازسازی شده ضبط شده است. سرخوان این اشعار، اقای زاهدی و شصت ساله بود. خوانندهای قدیمی آن را خواند و گروهی از اهالی که جمع شده بودند، دست زدند و تکرار کردند. آقای زاهدی میگفت که در سال پیش از آن، همین اشعار را با اندکی تفاوت در خیلی از روستاهای غرب گیلان به ویژه فومن و صومعهسرا، همراه با گروهِ
عروسه گولی، خوانده است. دانشنامه فرهنگ و تمدن گیلان- محمد بشرا و طاهرطاهری، حوزه ی هنری گیلان، رشت ، فرهنگ ایلیا 1385 این مراسم با تاریخ طولانی در شمال ایران انجام میشده و کمکم به مرور زمان به دلیل وجود مدرنیته و صنعت و دوری از سنت با این آئین و نمایش کم رنگ شده است و نه تنها عروس گلی بلکه تمامی آئینها و سنت های ایران قدیم در معرض خطر فراموشی
است.