به گزارش تابناک کردستان، اما این بار میخواهیم از میان هزاران تصویر ناخوشایند و دلخراش ناشی از فقر در کردستان یکی را به نثر درآوریم شاید این یکی کارساز بود.
به راستی باید کردستانات را سرزمین جلوههای ناخوشایند فقر و سینمای نمایش صحنههای دلخراش رنج و محنت نامید، زیرا تمام خاک این مناطق سینمای نمایش مستند فقر و ناعدالتی است و بهترین مدرک برای اثبات سوء مدیریت، فساد اداری، تبعیض و فقر در کردستان به آمارهای رسمی استناد میگردد که اعلام میکنند ۱- درآمد سرانه مردم کردستان ۲۵ درصد میانگین کشوری است ۲- تعداد خانوار تحت پوشش کمیته امداد در کردستان ۵/۱۴ درصد میباشد که این رقم هم از میانگین کشوری (که زیر ۱۰ درصد قرار دارد) بالاتر است و هم اگر منابع مالی کمیته امداد اجازه دهد سر از ۵۰ درصد درمی آورد ۳- بیش از ۳۵ درصد از شاغلان کردستان بیشتر از استانداردهای موجود کار میکنند ۴- حدود ۳۹ درصد فارغ التحصیلان کردستانی بیکار هستند ۵- فقط ۳۹ درصد مردم این استان تحت پوشش بیمه تامین اجتماعی هستند ۶- بیش از ۳۱ درصد ساکنان شهرهای کردستان اجاره نشین هستند (رتبه ۴ کشور)، کردستان در زمینه چکهای برگشتی رتبه اول ایران را دارد و صدها آمار دیگر.
اما از همه معتبرتر و دلخراشتر مشاهده کولبرانی است که در سرمای سخت زمستان و گرمای تابستان با عبور از راههای صعب العبور، میادین مین و بارش رگبار مرزبانان چند کیلو بار را از عراق به ایران انتقال میدهند به این امید که بتوانند نانی بر سفره خانواده بگذارند و همگان میدانند که روزی نیست که تعدادی کولبر کشته و زخمی نشوند.
معتبرتر از این هم دیدن زنان جوان و پیرزنانی است که شبانه در سطح شهرهای استان مشغول جمع آوری زباله هستند که دل هر انسانی را به درد میآورد و طعم زندگی را در وجود هر کسی تلخ مینماید.
یکی از این پیر زنان حمیده «ک» است که با پشت خمیده و چشمان کم سو در میدان آزادی سنندج و خیابانهای اطراف در سرمای سخت و خطر بیماری کرونا و بدون لباس گرم و ماسک و دستکش نایلونهای زباله را باز و نان خشکه، پلاستیک و کاغذها را جدا و در گونی میریزد و آن را با کول خمیده حمل و به خریداران میفروشد.
چند شب گذشته از میدان آزادی عبور میکردم به ناگاه با صحنهای دلخراش مواجه شدم، پیرزنی با پشت خمیده در ابتدای خیابان حسن آباد مشغول گشتن در لابه لای آشغال مغازه داران و ساکنان پولدار این مسیر بود به یکباره این جمله در ذهنم وارد شد در زمان پهلوی این میدان «اقبال» نام داشت که برای مردم کردستان به جز بد اقبالی ثمری نداشت، انقلاب که شد به میمنت رهایی مردم کردستان از دست ستمهای رژیم شاهنشاهی اسمش را به «آزادی» تغییر دادند، اما این اسم هم گویا به شانس این مردم نیامد و این بار گرفتار دست فقر و فلاکت شده اند، حق داریم فکر کنیم که نه آن اقبال «اقبال» بود نه این آزادی «آزادی».
به رسم ماجراجوئی خبرنگاری جلو رفتم و با شرمندگی تمام سلام و خسته نباشید گفتم که در سرمای سخت آن شب با مشکل جواب سلامم را داد و پس از کسب اجازه و معرفی خودم سر صحبت را با وی باز کردم و چنین گفت: اسمم حمیده و فامیلم (ک) است، بیوه زنم و دارای ۴ فرزند دختر (به قول خودش) صغیر، به سبب فقر از روستای. به سنندج آمدم و اکنون در نایسر اجاره نشینم، از کمیته امداد ۱۷۰ هزار تومان میگیرم و ۲۵۰ هزار هم یارانه و ۲۵۰ هزار هم کمک معیشت به من میدهند، اما همه آنها کفاف اجاره منزلم را نمیدهد.
هیچکس و کاری ندارم که کمکم کنند و ناچارم تا با زباله گردی معیشت زندگی را تامین نمایم.
از وی سوال کردم پیرزن چند سال دارید؟ در جواب خندهای مملو از درد و رنج را با آهی سنگین و جان سوز تحویلم داد و گفت: پشت خمیده حمیده و چروکهای صورتش را معیار تعیین سن و سال نکن، زیرا عمر بالائی ندارم، سختی زندگی و بی کسی پیرم کرده است.
از وی پرسیدم تا کنون نهادهای حمایتی خانهای را برای شما نساخته اند و کمک هزینه اجاره به شما نمیدهند؟ آهی کشید و گفت تا کنون نه، نمیدانم خدا نصیبمان نکرده یا مدیران بی نصیبمان کرده اند.
سوال کردم اکنون که شما اینجا هستید چه کسی از دخترانت محافظت میکند تا تو برمی گردی؟ بازهم آه سیاه و خنده مسموم را چاشنی جواب نمود و گفت: آنها را به خدا میسپارم و تنها ایشان را دارم، اما تا برمی گردم مرتب در غم و غصه این هستم که نکند مشکلی برایشان پیش آید، نکند نامردی مزاحمشان شود، نکند گاز جانشان را بگیرد و صدها دغدغه مادرانه دیگر.
اما وی این جمله را تکمیل گفته هایش قرار داد که واقعا جگر سوز بود آنهم این بود، در این دنیای پر از کلاس و تشریفات مادی و پز و ادا و اطوار چهار روز دیگر این دختران با هزاران مشکل ناشی از نداری خویش و زباله گردی مادر روبرو میشوند که مانع ازدواج و رفتن به مهمانی، عروسی و عزا برایشان میشود.
وی گفت: اگر مرگ خریدنی باشد مطمئن باش آن را برای خودم و دخترانم میخریدم.
اما اکنون گذری کنیم بر منابع سرزمین دلیر مردان، مرزداران شجاع، اصیلترین ایرانیان، مجاهدتهای پنهان و سرزمین فرهنک و ادب و وعهدههای مسئولین در ۴۲ سال گذشته.
کردستان دارای ۱ میلیون ۵۳ هزار هکتار زمین زراعی مرغوب کشاورزی که اگر مورد بهره برداری قرار گیرد تبدیل به قطب محصولات استراتژیک و لوکس میشود، ۱ میلیون و ۴۱۴ هزار هکتار مرتع که در تنوع ژنتیکی در دنیا کم نظیر است تمام دنیا را بگردی مراتعی به کیفیت مراتع سارال را پیدا نمیکنید که اگر مورد بهره برداری قرار گیرد توان تولید گوشت قرمز تمام ایران را دارد، ۳۷۴ هزار هکتار جنگل که اگر مورد بهره برداری قرار گیرد بدون شک تبدیل به یکی از منابع تامین چوب صنایع وابسته کل ایران خواهد شد، بارش ۱۲ میلیارد و ۷۰۰ میلیون متر مکعب سالیانه که تنها مازندران و گیلان بیش از کردستان بارندگی دارند، ۱۸ نوع ماده معدنی با ۷۰۰ میلیون تن ذخیره که از نظر کانی طلا در ایران بی نظیر است، ۱۴۴ گونه گیاه داروئی که برخی از آنها فقط در کردستان میروید و مواد اولیه کارخانجات دارو هستند، ۴۵ رشته صنایع دستی کاملا بومی و مورد پذیرش بازارهای معاملاتی و کلکسیونی دنیا که ۲۵ مورد آن به ثبت ملی رسیده است، ۲۳۰ کیلومتر مرز مشترک با عراق، قرار گرفتن در مسیر ترانزیت آسیا - اروپا و از همه مهمتر تجربه هزاران سال فعالیت کشاورزی و دامداری و صنایع دستی است.
اما با این همه منابع و ۴۲ سال گذشت عمر نظام اسلامی چرا این منابع تبدیل به ثروت و اشتغال نشده اند؟ چرا با این همه منابع باید جوانان کورد یا ترک وطن کنند یا با بیکاری و مصیبت هایش بسازند و یا مشاغل خطرناک و کثیف مثل زباله گردی را انتخاب کنند؟
مگر مدیران این مملکت نمیدانند که منابع و بیت المال امانتی در دست آنان است و باید آن را در راستای افزایش رفاه و آرامش جامعه به کار گیرند؟ مگر نمیدانند که اگر توان مدیریت ندارند باید عرصه اداراه جامعه را ترک در غیر این صورت هم خانه دنیای مردم را خراب میکنند و هم خانه قیامت خود را؟ اکنون این سوال را از حضرات مدیران داریم، چه کسی حاضر است به علت ناتوانی در مدیریت و به خاک سیاه نشاندن مردم از خدا معذرت خواهی کند؟
صدیق مینایی - خبرنگار