دوباره خدامان سنگ و چوب شد، اگر نه سنگ وچوب، پست و مقام، رئیس و ریاست و هر چه آدم را بیشتر به زمین بند می کند! شرمنده ایم آقا...
* می
سوزم! شرمندگی دارد ذوبم می کند، خجالت مرا شعله نشین آتش کرده
است، آخر چگونه تورا را صدا کنم آقا وقتی که دل به یقین نرسیده
است؟
وقتی باور آقایی تو هنوز در برخی از ماها بوی تردید می دهد ؛ وقتی
کتاب رفتار خود را می گشاییم وحسابی شرمنده می شویم که
حساب ما در زندگی با کتاب نمی خواند اما انگار حساب و کتاب
شیطان درست در آمده است و چون از عباد مخلص نبوده ایم شامل
«لاغوینهم اجمعین» شده ایم، شرمنده ام آقا قرار این نبود، اما ما
که در عهدشکنی استاد شده ایم، اول از همه عهد الست را شکستیم، تا بندگی
نکنیم. تا نه از آلودگی ها و قیدها و رنگ تعلق که
از بندگی آزاد باشیم، «الست بربکم» خداوندی و «قالوا بلی»
خودمان را یک جا فراموش کردیم و قصه شد این که روزگارمان چنان
باشد و زندگی ما چنین.
* شرمنده ایم
آقا! شرمنده، شاید دعای عهد هم بخوانیم. دعای فرج که تعقیب نمازمان است،
الغوث و ادرکنی و العجل هم می گوییم ولی انگار
معنایش را نمی دانیم. فقط معنای «ادرکنی» را می فهمیم وقتی
گرفتاریم، وقتی حاجت داریم، وقتی با همه
تلاش و برنامه ریزی مان، دنیا بر مدار ما
نمی گردد، وقتی قسط هامان عقب می افتد ، وقتی
فرزندمان بیمار می شود، وقتی در امتحان در می مانیم، تنها این
«ادرکنی» صادقانه است. یعنی آقا، بیا نجاتمان و امانمان بده، اما
شرمنده ایم آقا، ما به ظلم و جور عادت کرده ایم، اصلا
بعضی هامان خود ظلم هستیم و اول از همه به خود ظلم
می کنیم و بعد به شما. به خود ظلم می کنیم که با
کردار ناصواب، بنیان انسانیت خود را در هم
می ریزیم و خلیفةا... را در خویش گم
می کنیم و «خلیفةالشیطان» می شویم و به شما
ستم می کنیم که وقتی پرونده اعمالمان به حضورتان می رسد، چقدر
غمگین می شوید. آخر
پدرانتان فرموده بودند: « کونوا لنا زینا و لا
تکونوا الینا شینا» ولی ما جا به جا عمل کردیم. مایه شرمندگی شما
شدیم. تازه طلبکار هم هستیم. شرمنده ایم آقای من قصه ما شده همان
ماجرایی که مهدی جهاندار تلخ و آتشناک و تامل برانگیز
سرود:
«
چه روزها که یک به یک غروب شد نیامدیچه
بغض ها که در گلو رسوب شد نیامدیخلیل
آتشین سخن، تبر به دوش بت شکنخدای
ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدیبرای
ما که خسته ایم و دل شکسته ایم نهولی
برای عده ای چه خوب شد نیامدیتمام
طول هفته را به انتظار جمعه امدوباره
صبح، ظهر، نه! غروب شد نیامدی ...»
شرمنده ایم
آقا، دوباره از توحید به شرک رسیدیم! دوباره خدامان سنگ و چوب شد،
اگر نه سنگ وچوب، پست و مقام،
رئیس و ریاست و ... هر چه آدم را بیشتر به زمین بند
می کند. شرمنده ایم آقا، از شما، از کسانی که عاشقانه چنان رفتار
می کنند که لبخند رضایت را بر لبان زیبای شما می نشانند. حتی از
خود هم شرمنده ایم که چنین شدیم، که چنین کردیم، که چنین می کنیم.
شما فرمودید: « برای هیچ کس جایز نیست که در اموال دیگران تصرف
کند ...» ما اما هم در اموال مردم تصرف می کنیم، هم در
آبرویشان. تازه خود را محق هم می دانیم. لا تنابزوا بالالقاب را می
خوانیم اما مدام کارخانه لقب دادن به این و آن فعال است...
* ببخشید
آقای آدم های خوب! نه اجازه بدهید ما- با همه بدی هامان- خود را از نعمت صدا
زدن شما محروم نکنیم پس ببخشید آقای من! چنین تلخ شده ایم اما.... اما حالا
به نقطه ای رسیده ایم که بفهمیم باید بر گردیم باید به راه حق بر گردیم باید
به راه شما بر گردیم باید....
* برمی
گردیم خود انتقادی می کنیم ضعف ها را می بینیم و بر می گردیم. برمی گردیم تا
با ساختن خود جهانی نو بسازیم که شایسته نگاه شما باشد. شما برایمان دعا کنید
تا به برکت دعای آخرین ذخیره خدا به بندگی خدا برسیم آن وقت زمین هم از جنس
ملکوت خواهد شد و بهشت روزی ما همه خواهد شد انشاالله
غلامرضا بنی اسدی - تابناک خراسان رضوی