فقط آدم ها نیستند که براي خود شناسنامهاي دارند و نامي که در آن مينويسند، هر چیز برای معرفی خود و برای "معرفه" کردن خود شناسه ها و شناسنامه ای دارد و از این جمله اند شهر ها که هر کدام شناسه ها دارند و شناسنامه نیز ...
شهر من، اما "شناسنامهاي»دارد و نامي که ديري است «شناسه» عشق است و آشناي عاشقان.نام او را «مشهد» گذاشتهاند، از آنرو که عشق در اين مکان زيباترين جلوه خويش که «شهادت» باشد را به تماشا گذاشته است اينجا شهادتگاه عشق است.
«مشهد و امامي» که شهود را دراين ديار به همگان «ميچشاند»و من خود را از راه دور «کشاندهام»تا در حرمش شعري تازه کنم و لب به غزلي ترنم بخشم اما ناگهان واژههايم پرشتاب ميگذرند و من در مييابم، «بهترين شعر» در اين ساحت، «سکوت» است و «نازترين زيارتنامه » «نگاه». نگاهي ناب و من، غرق تماشا ميشوم و درنماز نگاه، خود را گم ميکنم تا تو را پيدا کنم، آقاي من که خوب ميدانم هرکس بخواهد حجت خدا را بيابد، بايد از خود بيرون بيايد و من اين زخمي خسته، «هوهو»يي ميکشم و «جامه خويش» را ميدرم تا بتوانم سجاده نگاهم را بگسترانم و آنوقت به فهم بهشت بالغ شوم که بهشت هرکس درست به وسعت نماز اوست، به اندازه سهمي که از عشق ميبرد.
نميشود، عاشق نبود و از سجاده و سجده چيزي نفهميد و داعيه «بهشت» داشت «بهشت را به بها دهند و به بهانه ندهند».....سجادهام را با دستاني ميگسترانم که با هر وضو تازهتر ميشود و قلبي که با تپش خود، آب وضو را فراهم ميکند. ميآيم به نماز و ميدانم اگر تو، دراين «خاک»، «ارزش» کيميا شدن نمييافتي، به حضورش نميطلبيدي او را «اذن ورود»نميدادي تا چين «بيپروا»اذان بخواند و در نماز شود.
نماز ميخوانم در حرمت که نگاه پرحسرت فرشتگان را در پي دارد و ميدانم دل آنها هم براي سجده در اين حريم چقدر تنگ ميشود. بيخود نيست که وقتي سجدهها از حرم بالا ميرود، فرشتهها، عاشقانه کاسههاي خود را دراز ميکنند تا جامي چند برگيرند. آنان ديري است، دچار نماز «سيهچشمان زميني»خدايند آنها ساعتهاي خود را به لحظه ورود سجدههاي زميني به آسمان تنظيم ميکنند تا جا نمانند...
ديري است که دستانم با الله اکبر، هر آنچه"خردی و کوچکي" است را پشت سرگذاشته است و من در نمازي" بزرگ" ميشوم که ميشود حضور «الله اکبر»را در آن احساس کرد، که نماز بيحضور او، نه نازي دارد و نه رازي و نه اصلا نماز است...
نماز ميخوانم، ناز ميکشم، نياز ميسرايم ميخواهم سر برآورم و شعري بسرايم، باز ميبينم، سکوت، بهترين شعري است که ميشود در اين حوالي سرود. ميخواهم زيارتنامهاي بخوانم اما چشمانم خيلي صادقانهتر ميخواند و ميدانم زيباترين زيارتنامه، نگاه است.نگاهی که از حادثه عشق تر است...
غلامرضا بنی اسدی - تابناک حراسان رضوی